اسلایدر اول
اسلایدر دوم
داستان های فروشی
خرید داستان های جدید
خلاصه کتاب:
نشسته بودم رو نیمکت پارک ، گنجشک ها را می شمردم تا بیاید… سنگ می انداختم بهشان
می پریدند ، دورتر می نشستند کمی بعد دوباره بر می گشتند ، جلوم رژه می رفتند ساعت از
وقت قرار گذشت نیامد ! نگران ، کلافه ، عصبی شدم شاخه گلی که دستم بود سر خم کرده
داشت پژمرده میشد…
- نام کتاب: ساعت قرار
- ژانر: عاشقانه - غمگین
- نویسنده: ناشناس
- صفحات: 3
- 1202 روز پيش
- admin
- 1,186 بازدید
- 3,000 تومان
- 0 کامنت
خلاصه کتاب:
زن و شوهر جوانی سوار برموتور سیکلت در دل شب می راندند ،
آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان : یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان : نه ، اینجوری خیلی بهتره !
زن جوان : خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان : خوب ، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان : دوستت دارم ، حالا میشه یواشتر برونی ؟
مرد جوان : مرا محکم بگیر…
- نام کتاب: یواشتر برو
- ژانر: احساسی - غمگین
- نویسنده: ناشناس
- صفحات: 2
- 1202 روز پيش
- admin
- 1,080 بازدید
- 5,000 تومان
- 2 کامنت