نشسته بودم رو نیمکت پارک ، گنجشک ها را می شمردم تا بیاید… سنگ می انداختم بهشان
می پریدند ، دورتر می نشستند کمی بعد دوباره بر می گشتند ، جلوم رژه می رفتند ساعت از
وقت قرار گذشت نیامد ! نگران ، کلافه ، عصبی شدم شاخه گلی که دستم بود سر خم کرده
داشت پژمرده میشد…
طاقتم طاق شد از جام بلند شدم ناراحتیم را سر گنجشک ها خالی کردم
گل را هم انداختم زمین ، پاسارش کردم… گل برگ هاش کنده ، پخش ، لهیده شد بعد ،
یقه ی پالتوم را دادم بالا ، دست هام را کردم تو جیب هاش ، راهم را کشیدم رفتم…
نرسیده به در پارک ، صداش از پشت سر آمد ، صدای تند قدم هاش و صدای نفس نفس هاش
! برنگشتم به روش ! حتی برای دعوا ! مرافعه ، قهر…