باز رسیدیم به ایستگاه…
بارون همه جا رو خیس کرده بود
شب بود… راه زیادی رو پیاده گذرونده بودیم…
خسته بودیم گفتیم بقیه راه رو با مترو بریم…
بخار از دهنت بیرون میومد…
خستگی رو توی چشمات میدیدم
یادته… عشقم بودی…
داستان بسیار خوبی بود
داستان بسیار خوبی بود