پارت سوم
دخترک مهربون همیشه صبح تا شب و شب تا صبح.. تو فکر داداشش بود
همیشه به این فکر میکرد که چه کارهایی انجام بده که داداشش
باهاش به خوبی و خوشی برخورد کنه و دوسش داشته باشه !
اما این تلاش و فکر کردن های دخترک همش بیهوده بوده !
داداشش همش لحظه های خوشش رو با دوس دختراش میگذروند !